فک کنم قبلا گفتم .
که می خوام نباشم .
که یه روزی بالاخره دست و پای خودمو
جمع می کنم و می برمش یه جای دور .
خیلی دلم می خواد نباشم . نباشم و نگران ِ
این نباشم که فلانی الان کجاست یا حالش خوبه یا نه؟
یا خیلی راحت بگم به درک که حالش خوب نیست . به من چه ؟
همه چی رو آسون بگیرم و وجدانم رو خفه کنم . مگه چی میشه؟
فقط....باید بگردم دنبال ِ یه جایی که آدما نباشن . چون آدما
وابسته ت می کنن و بعدشم می ذارن می رن . اینو قبلا گفته بودم .
نگفته بودم ؟ که آدم خیلی تنهاست ؟ که آدم کلی جای ِ خالی داره تو زندگی ش؟
من اینارو گفته بودم . الانم می گم . ولی نه خودم می شنوه نه شماها .
"خودم" همچنان احمق می مونه . یه ساده لوح که همیشه نیمه پر ِ لیوان رو می بینه .
یکی که تا بهش نگن نمی ره . متاسفم . نمی دونم چرا انقدر احمق ِ .
- ۹۳/۰۶/۰۷