Immortal Insomnia

  • ۰
  • ۰

 

فک کنم قبلا گفتم .

که می خوام نباشم .

که یه روزی بالاخره دست و پای خودمو

جمع می کنم و می برمش یه جای دور .

خیلی دلم می خواد نباشم . نباشم و نگران ِ

این نباشم که فلانی الان کجاست یا حالش خوبه یا نه؟

یا خیلی راحت بگم به درک که حالش خوب نیست . به من چه ؟

همه چی رو آسون بگیرم و وجدانم رو خفه کنم . مگه چی میشه؟

فقط....باید بگردم دنبال ِ یه جایی که آدما نباشن . چون آدما

وابسته ت می کنن و بعدشم می ذارن می رن . اینو قبلا گفته بودم .

نگفته بودم ؟ که آدم خیلی تنهاست ؟ که آدم کلی جای ِ خالی داره تو زندگی ش؟

من اینارو گفته بودم . الانم می گم . ولی نه خودم می شنوه نه شماها .

"خودم" همچنان احمق می مونه . یه ساده لوح که همیشه نیمه پر ِ لیوان رو می بینه .

یکی که تا بهش نگن نمی ره . متاسفم . نمی دونم چرا انقدر احمق ِ .

  • ۹۳/۰۶/۰۷
  • Sapho 22

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی