Immortal Insomnia

  • ۰
  • ۰

 

 

همه لاکامو ، عطرامو می ریزم دور .

دفترای شعر و نقاشی و موسیقی پاره میشن .

چیزای کوچیکی که واسم یادآور ِ خاطرات ِ شیرین هستن می رن تو سطل ِ آشغال .

تارم میره تو کاورش و میفته گوشه ی انباری و خاک می خوره .

و بعد یه مدت یادمون میره .

اون تصویر ِ کشیده شدن دستهام روی سیمهاش

و من صداش .

و آرامشی که جفتمون به هم می دادیم .

ماسکمو محکم تر می کنم و....می خزم تو پناهگاه ِ رنگین کمونی م .

پناهگاهی که سکوتش هم درد می کنه .

  • ۹۳/۰۶/۱۸
  • Sapho 22

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی