Immortal Insomnia

  • ۰
  • ۰

 

دراز که می کشی روی تخت...به ماه که نگاه می کنی ...

یک چیزی را میفهمی.اینکه رسیده ای به همان جایی که

 هی غر می زدی و می ترسیدی ک برسی بهش

همان جای ِ لعنتی که کر می شوی .

که باید تکانت بدهند تا بشنوی

که چشمهات درد می گیرند ولی اشک نمی ریزند اصلا.

همان جایی که جنگ و جدال داخلی ت در جریان هست ها....

ولی صدایشان را نمی شنوی اصلا .

همان جایی که مجبوری هوا را قطعه قطعه کنی و بچپانی توی ریه هات .

که «خودت» هم نمی تواند روح ِ توی کما رفته ت را بیدار کند .

همان جای ِ لعنتی ِ لعنتی.....که «من ِ هیچ وقت نبوده ت» می گذارد و می رود .

  • ۹۳/۰۶/۱۸
  • Sapho 22

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی