Immortal Insomnia

  • ۰
  • ۰

 

خیلی خوب میشد

اگر یک هفته قبل از مرگت

خبر می دادند بهت .

نه برای اینکه بروی و حلالیت بگیری و یا اصلا 

بشینی حسرت بخوری یا بروی کارهایی را بکنی که 

وقتش را نداشتی حتی .

فقط به خاطر اینکه یک هفته ذهنت آسوده باشد .

یک هفته زندگی ت پاک شود از جزئیاتی که با دیدنشان یا

یادآوریشان حرص میخوری . یک هفته هیچ صدایی نباشد توی سرت

و یک هفته توی عمرت درد را حس نکنی اصلا .

اصلا یک هفته توی قفست پرواز کنی .

توی این یک هفته آدم دیگر نه گم میشود ، نه دهانش مزه ی گس ِ

آدمیت می دهد .....اصلا چیزی برای غرغرکردن باقی نمی ماند .

آدم توی این یک هفته عاشق تیک تاک ِ ساعت خواهد بود .

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

.

 

بعد از یه شب  موندن تو بیمارستان

حالا قدر سلامتی رو بیشر می دونم .

حتی با یه شب خوابیدن تو بیمارستان :/

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

.

 

اگه میشد

هیچ وقت نمیومدم به این دنیا

متنفرم از تحمیل کردن خودم .

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

تولدی دیگر

 

می خواهم عق بزنم .

تمام چیزهایی که می دانم را ، 

تمام دردهام را ، 

حرفهای نگفته م را ، حقهایی که ادا نکردم 

هیچ وقت ، تمام ِ احساساتم را ، اقلیت بودنم را

عق بزنم . تف کنم روی دیوار ، بعدش با یک قلم مو همه اینهارا

مخلوط کنم باهم و .......

قلم موی ِ آغشته را بزنم به تمام آدمهای دور و برم .

 

 

پی نوشت : شادی ِ جنون آمیزی ریخت به جانم .

این فانتزی ِ   غیر قابل ِ  انجام .

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

هوایی

 

دل است دیگر.....

گاهی هوایی می شود....

که یک شب بکند از همه چیز 

و با یک نفر برود یک جایی....

یک جایی که دور باشند از نگاهها 

و صداهای نکره ای که هی مسافر و مشتری

می خواهند و دور باشند از هوایی که مسموم است

اطراف خلوتشان . 

یک جای بلند که به آسمان هم نزدیک باشد....هی گاز بزنند

به ساندویچ هاشان و با دست بهم ستاره هارا نشان بدهند .

یک جایی که رود هم داشته باشد . که پاچه هاشان را بزنند بالا و 

و بگذارند خنکی آب بدود زیر پوستشان و قلقلکشان بدهد هی و مبرایشان کند

از نبودن .

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

آدمها

 

هیچ وقت آدم هارا نشناختم .

همیشه با تردید بهشان نگاه کردم.....

می شناسم ؟ نمیشناسم ؟

هیچ وقت قوس های بدنشان را ،

فرم لب ها و حالت چشمهاشان را از بر نکردم .

نه این که نخواهم ها....نتوانستم .

آدمهارا  نه از روی صورت که از روی زنگ صداشان ،

ترتیب نفس کشیدنشان ، صدای پاهاشان و.......

صدای قلبشان می شناسم .

هیچ وقت آدمهارا از بر نشدم .

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

برباد رفته....

 

هیچ وقت نمی بخشمت «نون» .

نه به خاطر یکهویی رفتنت ، نه به خاطر

آن خاکسترهایی که بعد از تو از من باقی ماند ، نه به خاطر

حرفهایی که زدی ، نه به خاطر آن حرفی که امروز  بهم گفتی ،

نه به خاطر نابود کردن 3تکه م و نه به خاطر تلفن ساعت 8صبحت .

که به خاطر دیر آمدنت . 

آخ «نون».......آخ.......

 

 

هومونوشت : یک عدد خانوم عینکی ِ  بر بادرفته.....

سنجاق نوشت : این اولین آهنگی ست که همه ی حرفهام را یکجا

و باهم می زند http://uplood.ir/PptB

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

یک تلفن

 

فکر می کنی همه چیز برایت تمام شده.....

دیگر حسی نداری روش . واقعا هم نداری ها .

اما.....یک تلفن آن احساسات را بیدار می کند دوباره .

آخ که نابودم کردی «نون» . «خود» ِ 3تکه را نابود کردی .

دیگر یارای نفس کشیدن هم ندارم .

 

 

 

سنجاق نوشت : «ر» جان ! صدای من که شنیدن ندارد :)

بی خیالش باش :-* 

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

 

حلقه مو هی می آید پایین .

می آید تا روی لبهام . آنوقت با یک بازدم ِ

محکم برش می گردانم سرجاش .

یک روز می رسد که این بازدم هم نیست دیگر .

آنوقت......حلقه ی مو آرام می گیرد .

بعد.....تمام می شود . یکهو .

  • Sapho 22
  • ۰
  • ۰

»خاص« ِ ترسناک

 

من متضادم همیشه .

می گویم باید یکی باشد که همیشه باشد......

ولی الان با درماندگی می گویم که نباشد بهتر است .

در حقیقت نبودن بهتر از بودن است همیشه .

آن یک نفر خاص ست . چون همیشه هست . همین خاص بودنش

است که او را ترسناک کرده . می ترسی آخرش یک روز بزند زیر همه چیز

و برود . نمی شود ترس از دست دادنش را نداشته باشی . 

من که می دانم.....آن یک نفر می آید ، میماند پیشت ، می شود تکیه گاهت ،

همیشه هست.....ولی آخرش همه چیز را به آتش می کشد و می رود . 

حالا تو مانده ای و کلی خاطره ی به آتش نکشیده . که مغزت را می خورند

دقیقه به دقیقه .

 

 

هومو نوشت : یکهو نگذارید و نروید . چون این ترس به جانتان می افتد

که شاید دیگر نبینتتان . شاید دیگر هیچوقت........هوف .

  • Sapho 22